ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

ترانه قشنگ زندگی ما

تولد شش ماهگیت مبارکه عزیزم!

باورم نمیشه که اینقدر سریع گذشت.مخصوصا این روزای آخر که از نگرانی سرکار اومدنم روز و شب نداشتم. نیم وجبی مامان حالا دیگه تبدیل شده به یه خانوم خوشگل که کلی مستقله و کارای شیرین انجام میده. خدایا روزی هزار بار شکر کردنت کم ه به خاطر این نعمت بزرگی که به ما عطا کردی. امروز واکسن 6 ماهگیت و زدیم. از دفعه های قبل بیشتر گریه کردی و دل ما مان و با اون اشکای قشنگت که اصلا طاقت دیدن شو ندارم سوزوندی. فکر کنم اینبار جای واکسن سه گانه ت هم درد می کرد چون به سمت چپ شیر نمی خوردی و گریه می کردی.  چه ماهیه این شش ماهگی! یه دفعه چقدر عوض شدی ناناز مامان. راستی یکی از اسم هات دونه شیکر ه و هر روز صبح من میخوام بندازمت توی چای و بخورمت گوگولی من.دیگه و...
20 آذر 1391

اولین برف زندگی ت در کندوان

روز جمعه  است و مادر جون مشهدی ت مهمون ماست و دایی علی اینا مهمون مادر جون کرجی. عصر تصمیم گرفتیم که دسته جمعی بریم جاده چالوس. اول قرار بود فقط تا گچسر بریم ولی راهمون و ادامه دادیم و تا کندوان رفتیم. آخ که چه کار خوبی کردیم. اولین برف زمستونی! هوا واقعا عالی بود. آدم دوست داشت تا جایی که می تونه ریه هاشو از این هوای پاک پرکنه.خدایا شکرت چه برف قشنگی! تو یه کم سرماخورده بودی درنتیجه  به خاطر کوشولوهای همراه ترانه و پرهام  نتونستیم توی برف عکس بگیریم ولی از پشت پنجره رستوران کلی از منظره لذت بردیم. اونجا آش ماست و آش رشته و چای داغ دارچینی-هیزمی رو  زدیم به بدن که خیلی توی سرما چسبید.اونجا طبق معمول که با همدیگه بیرون می ...
17 آذر 1391

شمارش معکوس

امروز یازدهم  آذرماه و کمتر از 10 روز دیگه به پایان مرخصی 6 ماهه زایمان باقی مونده.قراره 9 ماه بشه این مرخصی ولی متاسفانه ظاهرا به ما نمی رسه.چقدر برام سخته روزی که قراره به سرکارم برگردم. خیلی سخت خیلی زیاد. آخه می دونی (6+9) 15 ماهه که ما همه جا و هر لحظه و هرثانیه با هم هستیم. لحظات خیلی شیرین با تو بودن .از همون لحظه ای که در وجودم شکل گرفتی و بوی بودنت رو احساس کردم دنیای خاکستری ما شروع به رنگی شدن کرد. خیلی خوش رنگ و شاد و متفاوت.حس های جدید و قشنگی رو که به خاطر بودنت هر روز و هر لحظه تجربه کردم مثل حس زیبای مادری که از وقتی که فقط یه ذره کوچولو بودی توی دلم تا وقتی که به دنیا اومدی و با اون چشمای قشنگت آروم و ساکت زل زده بودی ....
11 آذر 1391